حراج!

ساخت چراغ جادوي علاءالدين

اطلاعات بیشتر
مشخصات

مردي وارد فروشگاه پرنده فروشي مي شود و نگاهي به دور و برِ خود مي كند و مي گويد
.« يك طوطي سخنگو ميخواهم »
مغازهدار در پاسخ جواب ميدهد :" بسيار خب قربان ، من ي ك عالمه پرنده دارم كه
حرف م يزنند .مثلا اين طوط ي سبز بزرگ ي كه م ي بينيد ، سخن گوي كام ليست و قرآن را بلد
است كه بخواند " .
بعد رو ي قفس ضربه اي م ي زند و پرنده مي گويد : بنام خداوند بخشنده مهربان . و سوره اي
از قرآن را شروع به خواندن م ي كند. مغازه دار به پرند ه ي د يگري اشاره مي كند ، و مي گويد :
اين پرنده ي قرمزي كه اينجا مي بينيد سنش كم است ولي دارد حرف زدن را ياد مي گيرد.
مغازه دار رو به طوط ي قرمزرنگ م ي كند و ناگهان مي گويد : علاءالدين و چراغ جادو و
پرنده هم بلافاصله و پشت سرهم تكرار مي كند . علاءالدين و چراغ جادو . علاءالدين و چراغ
جادو ...
مغازه دار ادامه م ي دهد يك مرغ مينا هم دارد ولي چون مال يك ملوان بو ده. اگر بچه
داشته باشيد، من توصيه نمي كنم كه آنرا ببريد چون كمي بي تربيت است .
مرد كم ي فكر م ي كند و مي گويد: همان پرنده كم سن و سال تر را مي برم. اما بايد به من
ياد بدهيد كه چگونه به حرفش بياورم .